عشق اونگ /شعر های عاشقانه جدید /شعر های عاشقانه / عاشقانه ترین شعر ها زیبا ترین مطالب عاشقانه / زیبا ترین شهر ها / شهر های غمگین / شهر های شاد / شهر های عاشقان / عشق / عاشقانه / عکس عاشقانه /
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود
چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری چه قصهی محقری، چه اول و چه آخری
ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایهها هستیم
سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود نمیدیدیم و میرفتیم، هزاران سایه با ما بود
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
در آن هنگامهی تردید، در آن بنبست بیامید در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود