عشق اونگ /شعر های عاشقانه جدید /شعر های عاشقانه / عاشقانه ترین شعر ها زیبا ترین مطالب عاشقانه / زیبا ترین شهر ها / شهر های غمگین / شهر های شاد / شهر های عاشقان / عشق / عاشقانه / عکس عاشقانه /
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود
چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری چه قصهی محقری، چه اول و چه آخری
ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایهها هستیم
سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود نمیدیدیم و میرفتیم، هزاران سایه با ما بود
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
در آن هنگامهی تردید، در آن بنبست بیامید در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود
حرف دلم تقدیم به فا.... روزی که دیدمت آرام خندیدم به خود گفتم:زندگی زیبا بود... آه... ... ولی افسوس او مرا هرگز ندید حتی پرپر شدنم را در جلوی پاهانش روزی که رفت من هم رفتم او به دوام و من به فنا کاش هرگز او را نمیدیدم کاش روزی که دیدمش دنیا آبی بود زیبا بود مثل خواب مثل برف مثل باران ولی رفتنی... اما حال دنیا سیاه است مثل کابوس مثل سرما مثل شب ولی تا کی؟ کاش هرگز نمیدیدمت کاش
من تکرار نمی شوم ولی یک روز می رسد یک ملافه سفید پایان می دهد به من به شیطنت هایم بازی گوشی هایم به خنده های بلندم روزی که همه با دیدن عکسم بغض می کنند و میگویند دیوانه دلمان برایت تنگ شده است ....
از دلـــتنــگی چیزی شـنیــده ای؟ مثل این است که دستت را با کاغذ بریده باشی زخمی نمــیـــزند، خونی نمــیــریزد، ولــــی میــســوزاند عجـــیــــــب میـســـوزانـد
تو می دانی چراهرچه این نگاه می بارد ،این بغض سبک نمی شود ؟! چقدر گفتم این همه بی نشان شدن دلتنگ ترم می کند؟ چقدر گفتم اینهمه زمزمه نبودن بی تاب ترم می کند؟ من گفتم اما تو باور نکردی دلتنگ تر شدم … بی تاب تر شدم … باور کن...
و حالا میفهمم زندگی چیست ،حالا که با توام میفهمم عشق چیست قبل از آمدنت نه حسی بود ،نه حوصله ای،من بودم و تنهایی و روزهای بی عاطفه حالا پراز احساسم، لبریز از تو و
خواستم کمی مرا با عشق آشنا کنی ، عشق را برایم معنا کنی لذت ببرم از لحظه هایش ، آرام بگیرم در آغوشش خواستم رها شوم از تنهایی ، از درد و غصه و نا امیدی خواستم خزان را زیبا ببینم ، باران را در کنار تو جشن بگیرم خواستم احساسم را به رخ دیگران بکشم ، طعم دوستت دارم را بچشم با عشق آشنا شدم و با بی وفایی رفیق ، تنهایی رفت و چشمم رنگ محبت را ندید از احساسم تنها سردی به جا مانده ، دلم در گذشته ها قصه ی بی وفایی را زیاد خوانده… و من در اتش حقیقتی میسوزم که با خود میگویم ای کاش رویا بود ، با تو بودن خواب و خیال بود پشیمان از رفتن به سوی عشق ، به سوی عشقی که هنوز با وجود بی وفایی ات، برایم معنایش نکردی
این عشق تو سرپناه آخر من است ، و این دوست داشتنت ، تنها امید بودن من است…
بدون تو حرفی برای گفتن نیست به جز یک کلام : آن هم کلام آخر : خدانگهدار زندگی!
بدون تو جایی برای ماندن نیست و هیچ راهی برای زنده بودن نیست….
چشم به راه تو میباشم در این جاده زندگی ، با پاهای خسته و دلی پر از امید!
وقتی غروب می شود و تو نمی آیی دلم پر از خون می شود و چشمهایم پر از اشک…
باز به انتظار طلوع و آمدنت مینشینم ، دلم میخواهد آن لحظه
همچو خورشید در آسمان قلبم طلوع کنی ….
ای وای از فردا… و وای از آن روزی که آسمان ابری و دلگرفته باشد ….
آن زمان خورشیدی در آسمان نیست ، و باز باید به انتظارت نشست ….
نشست و گریست با همان دل پر از خون ، با آن پاهای خسته و قلبی شکسته….
این کلام حرف آخر من است : بدون تو هرگز!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * گاهی، فقط گاهی فکر میکنم تمامش یک سوء تفاهم است؛ آن خنده ها، دستهای در هم گره کرده، نگاه های گرم.. دستهایم را می گیرد و می خندد… بعد هر چه فکر میکنم یادم نمی آید به چه فکر میکردم!
آسمـان هـم کـه بـاشی بـغلت خـواهــم کـرد … فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد … پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
و من تردید داشتم که با نبودنت آرام می شوم یا با بودنت خوشبخت؟ و حتی شک داشتم که آرامش را می خواهم یا خوشبختی را! و هنوز دست و پا میزنند ذهن خسته ام… قلب درمانده ام… چشمان بهت زده ام… حرف هایم این روزها سر و ته ندارد!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
صد گونه زحمت داده ام، صدگونه رحمت کرده ای دیدی زمن صد غفلت و ، صدها محبت کرده ای
در من تو می جوشی نه من ، وین می تو مینوشی نه من چون شکرت ای ساقی کنم از بس کرامت کرده ای
هرجا که افتادم زپا، ناگه ترا کردم صدا غافل که آندم هم مرا نوعی هدایت کرده ای
تا آزم از نابخردی، چون کودکان چوبم زدی دریای رحمت بود اگر ، گاهی عقوبت کرده ای
من چیستم من کیستم، این عاریت من نیستم من هیچم ای بود ابد، با من مروت کرده ای
من در قفس دل در هوس ، ای با من اندر هر نفس خاری از این گلزار را ، مشمول عزت کرده ای
بال و پرم را باز ده ، در من مرا پرواز ده طبع هما را ای که خود، سلطان همت کرده ای
جز او چه در گیتی به پا؟ او مایه بند رنگ ها دیدی به جز او هرچه را ، ای دیده غفلت کرده ای
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شعر عاشقانه متن عاشقانه شعر غم متن دلتنگی شعر جدایی شعر غمگین متن گریه شعر زیبا بیا تا برایت بگویم چه می کشد آنکه غریب است در ازدحام آشنا
در ازدحام بی کسی فریاد زنم خدایا جانم بر لب آمد از اینهمه ملامت اما …..
صدام کن اگه یه روزی چشمات پر از اشک شد و دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی صدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم منم پا به پات گریه می کنم صدام کن اگه دنبال مجسمه سکوت می گشی تا سرش داد بزنی صدام کن قول میدم ساکت بمونم صدام کن اگه دنبال یه همدرد گشتی تا باهات همراهی کنه صدام کن من همیشه همراه تو ام صدام کن اگه ……….. نه دیگه دنبال بهونه نگرد که صدام کنی فقط صدام کن صدام کن
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * اینجا که من رسیده ام … ته دنیای بدون تو بودن است!! همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم! ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام! خوب تماشا کن… دلم هم تنگ نشده! یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم … تو باش و دل من و همه فریادهایی که …
تلخ تر از خود جدايی ها... آنجايی است كه بعدها آن دو نفر مدام بايد وانمود كنند، كه چيزی بينشان نبوده... كه هيچ اتفاقی نيفتاده... كه از همديگر هيچ خاطره ای ندارند
پسری که از این سرِ شهر میکوبه میاد دنبال تو, پسری که بدون ترس و محکم همه جا دستاشو دورت حلقه میکنه پسری که اس ام اساش کوتاه هست اما پر احساسه, پسری که دستات رو تو چراغ قرمزِ خیابونا محکمتر میگیره, پسری که بی هوا برات اس ام اس های غمگین میفرسته پسری که تو بیرون رفتنای دسته جمعی ساکت تر از همیشه است, پسری که وقتی داری حرف میزنی تو صورتت لبخند میزنه پسری که موهاتو از جلوی چشمات میزنه کنار پسری که وقتی تو خودتی, قلقلکت میده؛ این پسر رو حق نداری اذیت کنی؛ حق نداری بهش بگی دوسش داری پررو میشه ، میره ... بهش بگی ازش بدت میاد نا امید میشه و میره .... محبت کنی خوشی میزنه زیر دلش و میره .... محبت نکنی ، یکی دیگه بهش محبت میکنه و میره.... خلاصه اومده بود که بره ... خودتو خسته نکن !
خوشا دردی که درمانش تو باشی خوشا راهی که پایانش تو باشی خوشا چشمی که رخسار تو بیند خوشا ملکی که سلطانش تو باشی خوشا آن دل که دلدارش تو گردی خوشا جانی که جانانش تو باشی خوشی و خرمی و کامرانی کسی دارد که خواهانش تو باشی چه خوش باشد دل امید واری که امید دل و جانش تو باشی